- Published on
مادرم راوی داستان خودش بود
- Authors
“فکر میکنم مادرم اوایل ازدواجش با یکی از همکاراش لاس زده بود. پدرم عصبانی شده بود. اما به جای اینکه ازش جدا بشه،** تصمیم گرفت بدبختش کنه**. اون خانواده مون رو به شهر خودش برد، جاییکه مادرم از هرچیزی که براش آشنا بود دور باشه. هرسال بدرفتاریش بیشتر میشد. مادرم رو یه تهدید به حساب میاورد. نه فقط بخاطر اینکه شبیه ستارههای سینما بود، بلکه بخاطر جاذبهی خاصی که وجودش داشت. عشقش به مردم رو میشد احساس کرد، که باعث میشد همه مجذوبش بشن. پدرم نمیتونست از این موضوع شکایتی بکنه، به همین خاطر هر فرصتی بدست میاورد تحقیرش میکرد.