- Published on
مهربانی های مادر دوم من
- Authors
“مادرم قبل از اینکه فوت کنه از پدرم خواست که دوباره عاشق بشه، بهش میگفت: ‘میخوام یه زن فوقالعاده برات پیدا کنم، که دخترهام رو دوست داشته باشه و مهمتر از اون اینکه عاشق اسکی باشه.’ همیشه با این موضوع سربهسر همدیگه میذاشتن. پدرم یه اسکی باز مطرح در سطح کشور و بنابراین عاشق برف بود، اما مادرم نقطهی مقابلش بود. رویاش این بود که بره فلوریدا، به همین خاطر خونمون پر از دلفین و درختهای نارگیل بود. وقتی من سیزده سالم بود مادرم تسلیم سرطانش شد و فکر میکنم من خیلی از خاطراتش رو فراموش کرده ام. اما پدرم کم نیاورد. اون داشت تنهایی دوتا دخترش رو بزرگ میکرد، ولی درعین حال سر همهی تمریناتش هم حاضر میشد. تمام وعدههای غذایی که مادرم درست میکرد رو برامون درست میکرد، و همه رسم و رسوم مربوط به تعطیلات رو انجام میداد.